وفا نکردی و کردم
( می خواست تو هم وفا نکنی ! کی مجبورت کرده بود؟)
خطا ندیدی و دیدم
(می خواست تو هم خطا کنی. )
رمیدی و نرمیدم
بریدی و نبریدم
(اگه خودت خواستی خویشتنداری کنی دیگه حق اعتراض نداری.... خودت کردی که لعنت بر خودت باد)
اگر ز جان ملامت
شنیدم از تو شنیدم
وگر ز کعبه ندامت
کشیدم از تو کشیدم
شکوه دارم شکوه دارم با دل بی غمگسارم
مردم ای مهتاب بسوزی همچو شمعی در مزارم
(یعنی چی ؟ بعد از یه عمر وفاداری کردن و بی وفایی دیدن حالا می خوای بیاد سر مزارت و بسوزه ؟ این بود مرامت ؟ من می خوام حتی یه بار از نزدیک مزارم رد نشه که مبادا یه وقت ناراحت بشه که چرا بی وفایی کرد ...کاش هیچوقت یادش نیاد که با من چه کرد ...)
بعد از این یا گردبادم
یا در این صحرا غبارم
تا رسم در رهگزارت
یا رسی در رهگزارم
تا رسم در رهگذارت
یا رسی در رهگزارم
( دیگه چه اهمیتی داره ؟ بیاد یا نیاد وقتی رشته دلهامون از هم گسست دیگه چه اهمیتی داره دیدن همدیگه؟)
گذشتی و نگذشتم
شکستی و نشکستم
بریدی و نبریدم
گسستی و نگسستم
(بازم خودت خواستی که لعنت بر خودت باد...می خواست وفا نکنی! از چی گله داری ؟ از کی ؟ همش کار خودت بود ... حق نداری گله کنی ! حق نداری ....)
اگر که خانه به دوشم
وگر که باده پرستم
کجا که با تو نبودم ؟
کجا که بی تو نشستم؟
شکوه دارم شکوه دارم با دل بی غمگسارم
مردم ای مهتاب بسوزی همچو شمعی در مزارم
من عاشق این نقد شعرهاتم.... چون تنها مطالبیه که نمی تونم در موردش حرف بزنم یا نظر بدم...