عصبانیم می کردی
سرت داد می زدم ... بهت فحش می دادم ... حتی دستمو روت بلند می کردم ...
شب که می خواستم بخوابم با خودم می گفتم با همه خوبیهایی که بهش می کنم چرا اینقدر عذابم میده ؟!
همیشه تو ذهنم من آدم خوبه بودمو تو آدم بده !
من همه وجودم خوبی بود و تو بدی ...
امروز که دیگه همه چی تموم شده .....
حالا اصلا یادم نمیاد چیکار می کردی که عصبانی میشدم ...
فقط یادم میاد چه حرفای زشتی می زدم ...
یادم میاد چجوری دستمو روت بلند می کردم ...
چجوری تحقیرت می کردم ...
حالا تمام وجودم عذاب وجدانه ..
من آدم بده هستم که فقط فحش می دادم و تحقیرت می کردم ...
تو هم فرشته زندگی من بودی که با همه بدی هام تحملم می کردی ...
ای خدا ... چرا ؟! کاش اون روزا که تورو داشتم اینجوری فکر می کردم ...
چرا فقط وقتی فرشته زندگیمون میره می فهمیم کی بوده ....
ای خدا چرا ؟!؟!؟!
فقط می تونم بگم
وقتی خوندم بغضم شکست
گاهی وقها این کلامت بیشتر شبیه خودمونه تا عکسمون تو آیینه
*این کلامات
همیشه وقتی که فرصت ها رو از دست می دیم... تازه یادمون میاد که چه لحظات خوبی بودن ... و اینکه کاش بهتر استفاده می کردیم... و ای کاش....
دقیقا یادم نمیاد شاید جاذبه بود یا ندای درونی که من متن رو بخونم...... تمام سرگذشتم تو این چند خط خلاصه شده بود
سلام عزیز
.
.
.
سلام با مرام. کجایی ؟!
این آدرس وبلاگ جدید منه. اومدم بلاگفا.
ممنون که اومدی.
گاهی وقتا هرچی چراغ روشن می کنی ....هر چی چشماتو باز می کنی و هر چه زور می زنی باز هم تاریکه....
کی می خوای آپ کنی ؟!
به دل می شینه...
چرا به خودشون همین ها رو نمی گید؟
سلام