حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

یاد ایامی ...

سلام ...
این فقط شروعی بی هدف است ...
امیدوارم روزی با هدف بنویسم ...
بابای

-------------------------------------------

لعنت به زمان ...

این متنی که بالا گذاشتم اولین متنی بود که تو اولین وبلاگم گذاشتم ...(سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۱)

۳ سال و اندی گذشت از این زندگی ... هر روز بدتر از دیروز (دینگ دینگ)

حالا که نگاه می کنم از اون موقع بی هدف ترم :( ولی تا دلتون بخواد حسرت های بیهوده زیاد شده ...( تا جونم درآد)

اون روز که این وبلاگو درست کردم آرزوهایی داشتم که خیلی بزرگ بود و خیلی دور ... ولی حالا همون آرزوها دورتر شده و دورتر و دورتر ...

نمیدونم بزرگ تر شده یا کوچیکتر ... چون اونقدر دور شده که دیگه می دونم رسیدن بهشون محاله .. از اولشم همینطور بود ولی اون موقع داغ بودمو نمی فهمیدم ....

کاش هیچوقت نمی فهمیدم ...

 

دسته بندی آدمها

سلام ...

(خوب این متنو تو وبلاگه قبلیم نوشته بودم داشتم می خوندمش دیدم بد هم ننوشتم .. گفتم بیارمش اینجا یاد دوران گذشته)

--------------------------------

خوب امروز می خوایم نتایج تحقیقات یک دانشگاه معتبر رو ارائه بدیم :

آدما ۲ دسته هستند :

۱- اونایی که عاشق می شنو همه چیشونو از دست می دند

۲- اونایی که عاشق می شنو همه چی بدست میارن

از یه لحاظ دیگه آدما باز ۲ دسته میشن :

۱- اونایی که احمقند

۲- اونایی که احمق نیستند

که تحقیقات نشون میده دسته اول هر دو تقسیم بندی با هم اشتراک زیادی دارند ...

حتی بعضیا میگن اینجوری هم میشه تقسیم کرد که دسته اول همون بشن :

۱- اونایی که به آقای X رای میدند

۲- اونایی که به آقای X رای نمیدند

که خوب ما چون اصول کارمون رو سیاست نیست بی خیال این نوع تقسیم بندی میشیم ...

خوب بر می گردیم به تحقیقات این دوست خوبمون که بیشتر راجع به دسته احمقایی تحقیق کرده که عاشق میشنو همه چیشونو از دست میدند ... پس جامعه آماری ما این دستند که باز این دسته رو تقسیم می کنیم به دو دسته :

۱- اونایی که زود  می فهمن چی شده و بر می گردن

۲- اونایی که دیر می فهمن یا اصلا نمی فهمن ...

باز بحث ما راجع به دسته ۲ هست .. البته اونایی که اصلا نمی فهمنو بی خیال میشیم ..چون مشکلی براشون پیش نمیاد مثل ادمایی میمونن که تمام عمرشون مستند ...

پس الان راجع به آدمایی بحث می کنیم که ۱- احمقند ۲- عاشق میشنو همه چیشونو از دست می دند ۳- دیر می فهمن که چی شده :

خوب یه دستشون بر می گردنو از صفر شروع میکنن ..

ولی اون دسته دیگه که تا گردن تو لجن گیر کردن نمی تونن بر گردند ...

باز اونا دو دسته میشن :

۱- خود کشی می کنن

۲- مثل سگ از خود کشی می ترسن

دسته ای که می ترسن دو قسمت میشن :

۱- اونایی که یه نفر یا همون معشوقشون ( با عرض معذرت از همه معشوقا ) دوستشون داره و بهشون میگه که حداقل ما همدیگه رو داریم

۲- اونایی که معشوقشون هفته ای حداقل ۱ بار سیفونو روشون می کشه

خوب برای دسته دوم یک تقسیم بندی ارائه شده که برای مسائل امنیتی از درج کردنش خود داری می کنیم ...

دوست محقق ما بعد از تحقیقات زیاد به این نتیجه رسیده که دسته ای که :

۱- احمقند ۲- عاشق میشنو همه چیشونو از دست میدند ۳ - دیر می فهمن ۴- تا گردن تو لجن گیر کردن و نمی تونن بر گردن ۵ - مثل سگ از خودکشی می ترسن ۶ - معشوفشون سیفونو روشون میکشه

که البته خیلی کمیاب هست و دوست ما از این دسته ۲۱ نفر پیدا کرده :

۵ تا توی قاره آمریکا /  ۳  تا توی اروپا /  ۴ تا توی آفریقا / ۳ تا تو اقیانوسیه / ۶ تا توی آسیا

و از ۶ نفر اسیایی ۲ تا تایلند ۲ تا چین ۲ تا ایران

که از دو تا ایران یک نفر تو کردستان ۱ نفر تبریز و یک نفر تو تهران هست .

نه اعتراض نکنید .. می دونم شد ۳ تا تو ایران ... ولی اون یک نفر که تو تهران هست رو هیچ کدوم از محققان جهانی قاره ای کشوری حاضر به ثبت کردنش نشدند و خاطر نشان کردند که فقط آنهایی که حداقل ۲۰٪ از نشانه های انسانو داشته باشند ثبت میشند ...

خوب این محقق ایرانی که بالاخره موفق شده بود که در تقسیم بندی شهر تهران این دوستمونو ثبت کنه فردای اون روز وسط اتوبان در ماشینش باز میشه میفته تو اتوبان و یک ۱۸ چرخ از روش رد میشه که به عقیده خیلی از صاحبنظران به خاطر بد یومیه این دوستمون این بلا سرش اومده ...

بعد از اون هیچ کس حاضر نشد به این تحقیقات ادامه بده و پرونده همین جا بسته شد ..

با عرض معذرت از دوستان

خدا نگهدار

 

کوچه

سلام .. خوبید ؟

این شعرو امشب تو یه سایت دیدم و یادم از جوونی های خودم افتاد و روزگارایی که با این شعرا زندگی میکردم ...

ولی این بار یه جور دیگه دیدمش .. فکر کنم دیدم عوض شده .. قضیه چشم استاد و این چیزا دیگه .. یه ایرادایی داشتم به شهر که با رنگ سبز داخل شعر نوشتم ...

فقط مخاطب این جمله ها یک شخصیت حقیقی هست که من بهش میگم ؛اسب؛ من نسبت به مرحوم مشیری ارادت دارم و حتما اون شرایطش با اسب فرق داشته.

نظر شما چیه ؟

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

مگه مازوخیست داری که از اونجا می گذری ؟ مگه نمی دونی اون کوچه تورو یاد اون روزا میندازه ؟ همون روزایی که اونقدر خوش بودی که حتی یه لحظه فکر نمی کردی همین روزا میشه تلخ ترین خاطره های عمرت.


همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

دنبال چی می گشتی ؟! این قدر ادای احمقارو در نیار ... مگه نمی دونی اون که رفته دیگه هیچوقت نمیاد ؟


شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم

مگه تو این مدت نبودی ؟‌مگه لحظه لحظه عمرتو مثل دیوونه ها پشت اون خاطره ها قایم نکردی ؟


در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
 یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم
پر گشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
 ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
 همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن
لحظه ای چند بر این آب نظر کن
آب آیینه عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است

آخه لامصب تو که می دونی دل لعنتی من با هیچکی یار نمیشه .. تو چرا این حرفارو بهم می زدی ؟ مگه منو نمیشناختی ؟ مگه نمی دونستی من مثل تو نیستم ؟!


تا فراموش کنی چندی از این شهر سفر کن
با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم

پس الان داری چه غلطی می کنی ؟‌داری تحمل می کنی پس می تونی ...


روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
 تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
بازگفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم نتوانم
اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای دردامن اندوه کشیدم
نگسستم نرمیدم
رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
 نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم
 

تا تو باشی دیگه از اون کوچه نگذری ! آخه لعنتی تو که از همون روز اول می دونستی داری با زندگی زیبا خداحافظی می کنی و به جمع عاشق های دیوونه می پیوندی ! پس انتظار داری حالا با چه حالی از اون کوچه بگذری ؟‌حال شنگولی ؟ نه آقاجون از این صوبتا نیست .. خودت کردی که لعنت بر خودت باد ..

 

قایم باشک

به رسم بازی های بچه گانه خوش بودیم و به هیچ چیز فکر نمی کردیم جز لذت حال ... حتی به اینده هم لحظه نگاه نمی کردیم

یک روز تو گفتی بیا قایم باشک بازی کنیم ...

من هم مثل همیشه پذیرفتم ... ولی افسوس که این بار تو کلک زدی ..

هنوز من چشم نگذاشته بودم که تو رفتی و برای همیشه پنهان شدی ...

سال هاست که به یاد روزهای بچگی به دنبالت هستم ...

افسوس ... افسوس ... افسوس که می دانم هیچوقت نمی آیی

--------------------------

این متنو از بابک دزدیم ... امروز واسم آف گذاشته بود

یه کمی عوضش کردم

 

چی شد که این شد ؟

سلام

خوبید ؟

راستش الان حس نوشتن نیست ... فقط اینجا رو واسه این ساختم که یه کم این افکار به هم ریخته رو سر و سامون بدم ....

و بعد از ۲ سال دوری از وبلاگ ها از یه جای جدید شروع کنم

فعلا بای تا بعد