حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

موفق شدم

من موفق شدم ...
بالاخره تونستم ...
دیگه داشتم از خودم نا امید می شدم ...
فکر می کردم هیچوقت نمی تونم ...
فکر می کردم هیچوقت موفق نمی شم ...
داشت کم کم باورم می شد که خلقت من طوری بوده که موفق به اینکار نشم ...
ناامید شده بودم ... دیگه داشتم سعی می کردم زندگیمو با وجود این نا توانی ادامه بدم ...
ولی امروز همه چی فرق کرده ...
امروز دیگه من اون آدمه قبلی نیستم ... من توانایی جدیدی دارم ...
آره ... آخه امروز من تونستم انجامش بده ...
بالاخره منم موفق شدم ...
من موفق شدم دروغ بگم ...
آره من هم موفق شدم دروغ بگم.