حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

وقتی مجنون به لیلی رسید

امان از عشق …

یه روزایی بود که اگه یه پسر یا دختری تو یه ده یا روستا یا حتی شهر عاشق می شد انگشت نما بود … حتی ۲۰۰ سال قبل از اون تو هر کشور یک عاشق وجود داشت که تو ایران عزیزمون مجنون بود …

ولی حالا عاشقای دلشکسه از در و دیوار شهرا و روستا ها بالا میرن ….

روزگار غریبی است ….

همه این عاشقا گله می کنن که چرا به وصال نمی رسن …یکی می گفت اگه من یه محبوبم برسم دیگه هیچوقت هیچ چیز از خدا نمی خوام ….

یاد یه جمله از شریعتی اقتادم که می گفت : “لحظه ها را گذراندیم تا به خوشبختی برسیم ، غافل از اینکه خوشبختی همان لحظه ها بودند.”

نمی دونم این عاشقای دلشکسه که آرزوشون فقط وصاله تا حالا داستان زیبای مجنون عاشق پیشه رو خوندند یا نه؟! قصه طولانی است و فرصت کوتاه فقط نظر نگارنده و خیلی های دیگه این بود که زیبا ترین بخش داستان جایی بود که مجنون می میره و به لیلی نمیرسه ، که قطعا اگه می رسید دیگه نه مجنون، مجنون بود و نه لیلی، لیلی و نه نظامی شاعر پر آوازه قرن پنجم …

گاهی سعی می کنم تجسم کنم روزی که لیلی به مجنون می رسید و بعد از خوندن خطبه و گرفتن مراسم و شام و عروس کشون و این چیزا نوبت می شد به فصل بعدی داستان ، که اگه خیلی خوشبین باشیم ، میشه گفت ۳ سال هم به دلبری می گذره (۳ سال برای مجنون ، برای من و تو فقط ۱ ماه هست و برای بی جنبه ترامون ۲۴ ساعت).

بعد از اون از اونجایی که گذران زندگی پول می خواد و پول هم کار می خواد مجنون صبحا باید بره سر کار البته قبلش صبحانه می خواد که بازم تو خوشبینانه ترین حالت ( یعنی لیلی کارمند نباشه) صبح داد می زنه که صبحانه چی بخورم ، لیلی هم داد می زنه که کوفت بخوری، چرا منو از خواب بیدار می کنی دیشب تا ساعت ۱ با منیژه صحبت می کردم و خوابم میاد … مجنون گرسنه میره سر کار و لیلی هم که خواب از سرش پریده پا میشه و تلفن رو بر میداره و کارش شروع میشه … ساعت ۵ بعد از ظهر که مجنون خسته و کوفته میرسه خونه ، یه سلام و علیک خشک و خالی و بعدشم یه چایی واسه خودش می ریزه (اگه خودشو تحویل بگیره چایی نبات) که تا شروع می کنه نوشیدن لیلی داد میزنه “مگه اینجا خونه باباته که جوراباتو انداختی رو میز”

بعدشم مجنون جورابشو پرت می کنه تو صورت لیلی و با دمپایی مبره بیرون تا با پیکان ۵۷ گوجه ای که دسته Nام از عباس آقا خریده مسافر کشی کنه که شاید بتونه اجاره خونه و قسطای ماشینشو در بیاره . خورد و خوراک بماند.

خلاصه سرتونو درد نیارم … این اپیزود زشت ترین اپیزود لیلی و مجنون بود و متاسفانه همه دنبال همین اپیزود هستند … حالا تو قسمتای بعدی اپیزود های زشت تر (وقتی لیلی و مجنون صاحب فرزند می شوند – وقتی مجنون بیکار می شود – وقتی لیلی با چمدان عازم خانه پدرش می شود و ….) هم براتون می نویسیم که شاید عقل از دست رفته برگرده همانطوری که آب ریخته شده بر می گرده و دیگه کسی آرزوی وصال نکنه …. که می دونم نمیشه … یکی می گفت اونی که خوابه رو میشه بیدار کرد ولی اونی که خودشو به خواب زده رو نمیشه …

نظرات 9 + ارسال نظر
[ بدون نام ] جمعه 20 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ب.ظ http://www.wall.blogsky.com

سلام
وقتی مجنون به لیلی رسید شاید خوش باشه...اما اولش خوشه...بعد مشکلها پدید آید..

دیوانه در قفس دوشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://potter2.persianblog.com

نمیشه تعمیم کلی داد... از اینکه تو وبلاگها نظرات فلسفی بنویسم خوشم نمیاد ترجیح میدم احساسی بنویسم.
اما الان احساسم یخ زده...

بنفشه چهارشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:23 ب.ظ http://yuhana60persian.com

سلام مهدی جان.. میخوام بهت بگم منم یه زمانی این حرفارو زدم ولی الان ۱ ماه هست با یه درویش نامزد کردم.. همه چیز عرفانیه... یا لیلی پیدا نکن یا اگر اینکارو کردی... سعی کن لیلی شما اصل باشه.. هر لیلی که لیلی نمی شه.. عشق فقط خداست.. اینم یادت باشه...

فاطیما پنج‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:56 ق.ظ http://salhaye_mobham.persianblog.com

سلام...دیر دارم نظر میدم...ولی به هر حال اینطوری هم نیست...اگه لیلی درستی رو پیدا کنی و خودت هم مجنون واقعی باشی .خیلی راحت تر میتونی با مشکلات زندگی کنار بیایی و از بودن کنار عزیزت بهترین احساس دنیا رو داشته باشی.

دیوانه در قفس پنج‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 01:26 ق.ظ http://potter2.persianblog.com

چرا آپ نمی کنی بابا ؟!
من آپم. بهم سر بزن. بای

neda شنبه 26 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 05:36 ب.ظ

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها
این پستت دقیقا مصداق این مصراع از حافظ هست که یکی از دوستان هم بهش اشاره کرده و منظور حافظ هم دقیقا عشق زمینی بوده .و لی این احساس پوچی نمی تونه تو عشق خدا پیش بیاد.

دیوانه در قفس جمعه 18 خرداد‌ماه سال 1386 ساعت 07:36 ب.ظ http://potter2.persianblog.com

کجایی بابا؟! چرا نمی نویسی ؟!
من آپم.

دکترمجتبی کرباسچی چهارشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 11:23 ق.ظ http://www.mojtaba334.blogfa.com

سلام
" صاحبدلان " مجموعه ای از اشعار عاشقانه وعارفانه از شعرای قدیم وجدید است
منتظر حضور سبز ونظرتان هستیم
و این بار ؛لیلی ومجنون ؛
دکتر مجتبی کرباسچی

فاطمه چهارشنبه 25 دی‌ماه سال 1392 ساعت 11:20 ق.ظ

سلام

نظرتون محترمه

ولی فکر کردین زندگی که با عشق شروع بشه تهش این همه مشکل هست

حالا فکر کنید بی عشق شروع بشه!

عشق همیشه قشنگه

یه بوسه از اونی که دوسش داری میرزه به همه ی دنیا

فکرشو بکن هر روز اونی که از تو میاد مردی باشه که عشقته قشنگه یا اونی که به خاطر پول یا خونه یا ماشینش انتخابش کردی؟و اگه ورشکست شد دیگه پول نداره پس تو ام دوسش نداری!

هر روز که از سر کار بر می گردی زنی درو به روت باز کنه که عاشقش بودی آرومت می کنه یا اونی که مامانت بهت گفته بگیرش تو هم گفتی چشم؟

اگه مجنون و لیلی اسم در کردن به خاطر فن بیان نظامی بوده

آدمی زنده به عشق است و امید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد