حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

حسرت های بیهوده

یه جایی واسه حسرت خوردن تا جونمون درآد

دنیای من

داستانی تو ۳۶۰ نوشتم که حالا قسمت دومشو نوشتم ! هر دوشو می زارم : 

 

--------------- 

دنیای من  Thursday May 29, 2008 - 11:08pmدنیای من magnify

قبل از اینکه به دنیا بیایم هستیم ولی تو یه دنیای دیگه که الان یادمون نیست چجوری بوده. وقتی تو رحم هستیم دنیایی داریم و وقتی به دنیا میایم هم دنیایه دیگه که احتمالا زیاد جالب نیست، وگرنه اونقدر گریه نمی کردیم وقتی به دنیا میومدیم. هر روز که بزرگ میشیم وارد دنیای جدیدی میشیم. هر اتفاقی می تونه مارو ببره تو یه دنیای دیگه! ما خودمون انتخاب می کنیم تو چه دنیایی زندگی کنیم.

یه روزی تو اوج نوجوونی توی بارون یه چتر دستم بود و تو دنیای خودم قدم میزدم. همینجوری به دنیای اطرافم نگاه می کردم ... پسر جوونی که سوار یه بنز 200 میلیونی بود از کنارم رد شد برای خودش دنیایی داشت ... اون طرف خیابون خوشگلترین دختری که تا حالا دیده بودم با آرایشش شبیه عروسک شده بود .. اونم دنیایی داشت. یک ماشین با نمره سیاسی و شیشه های ضد گلوله نگه داشت و وزیر با بچش پیاده شدند .. اونا هم دنیایی داشتند...

منم برای خودم دنیایی داشتم ... دبیرستانی بودم درس نخون ولی باهوش . بابام وضع مالیش خوب . مهربون ترین مادر دنیا رو داشتم که با بودنش محبتو بهم یاد داده بود و خواهرا و برادری که بهترین بودند .. تو خونه اتاق خودمو داشتم و کامپیوتر خودم، دوچرخه خودمو ماشینی که دم در پارک بود و منتظر بود گواهیناممو بگیرمو برش دارم... هرچی می خواستمو داشتم ... دنیای خوبی بود.

همونجوری زیر بارون قدم میزدم و به دنیای خودمو بقیه فکر می کردم و به دنیای هیچکدومشون حسودی نمی کردم.... یه لحظه به خودم اومدم دیدم یه نفر جلوم ایستاده که شبیه هیچکدوم از اونایی نبود که تو خیابون بودند ... اون نه زیباترین دختر بود و نه پولدارترین جوون ، حتی دختر وزیر هم نبود ...

به من گفت همه دنیاتو بزار کنار و با من بیا !

یه کم فکر کردم و گفتم عوضش چی گیرم میاد ؟

جواب نداد ...

نمی دونم اون لحظه به چی فکر کردم ؟! چجوری محاسبه کردم ؟! با چه منطقی ! فقط می دونم پذیرفتم، چترمو به عنوان اولین و آخرین یادگار دنیای خودم بستم و گذاشتم کنار خیابون و پشت سرش راه افتادم .. اون روز وارد دنیای جدیدی شدم . دیگه به هیچی فکر نمی کردم ! نه به دنیای خودم که پشت سرم گذاشته بودم و نه به دنیای اطرافم .. فقط راه میرفتم جایی که اون میرفت . حالا دیگه تو دنیای من فقط یه نفر بود و فقط یه نفر.

هیچوقت از انتخابم پشیمون نشدم شاید به خاطر این که فهمیدم اونم دنیاشو کنار چتر من گذاشته بود. شاید لذت اینکه دنیای یه نفر باشم با ارزش تر از همه دنیایی بود که داشتم. شایدم فهمیدن اینکه چیزایه دیگه ای دارم برام لذتبخش بود. دستی که فقط برای بلند کردن چیزی و نوشتن ازش استفاده می کردم حالا می تونست گریه یه نفر و بند بیاره ! می تونست کاری کنه که یه نفر یادش بره تا 5 دقیقه پیش می خواسته خودکشی کنه ... شونه ای که هیچ استفاده ای نداشت حالا می تونست آروم ترین جای دنیا برای سر یه نفر باشه .. و اشک هایی که خیلی وقت ها دیده نمی شد، می تونست معلم عشق باشه. خنده ای که قبلا میومد و تموم میشد حالا می رفت تو یه دفترچه خاطرات و وجود داشتنی که گاهی هیچ ارزشی نداشت حالا شده بود آرامش بخش یک نفر.... و قلبی که تا دیروز فقط خون میرسوند به اعضای بدن .......

حالا دیگه نمی تونستم بگم به تعداد آدما، دنیا وجود داره ، چون دو نفر بودند که یه دنیای مشترک داشتند .

به قول آدمای این شهر آدم باید احمق باشه که وارد دنیایی بشه که من شدم . آخه تو دنیای جدید من خیلی چیزا نبود ! دیگه هیچکس جوون نبود، هیچکس پیر نبود ! هیچکس زیبا نبود، هیچکس زشت نبود! هیچکس با سواد نبود، بی سواد نبود!

ولی چیزی که آدمای این شهر نمی دونستند این بود که برای کسی که تو این دنیا وارد می شد دیگه مهم نبود که احمق باشه یا نه! چون چه احمق بود و چه نبود! چه با شعور بود و چه نبود! دستی داشت که میتونست با گرفتن دست یه نفر دیگه هر دو رو تا بهشت ببره....

تو بی کانتینیو 

 

 

 

------------------ 

 

قسمت دوم : دنیای او

حالا از اون روز سال ها می گذره

امروز اون برای خودش دنیای دیگه ای داره

دیگه من دنیای اون نیستم! دیگه غم من، عم اون نیست ! شادی نداشته من ، لبخند روی لباش نمیاره

امروز دنیای من کسیه که دنیای دیگه ای داره! و چه سخته ای خدا

ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

هر روز چترمو می بینم که کنار خیابون افتاده! درسته که پوسیده ولی هنوز زیر اون چتر دنیای قبلیم پنهونه ! ولی هیچوقت حاضر نمی شم دوباره برش دارم، روزی که تصمیم گرفتم بزارمش کنار از همه دنیایی که داشتم دل کندم برای اینکه می خواستم اون همه دنیای من باشه ، منم همه دنیای اون بودم ! امروز با وجود اینکه دیگه من دنیای اون نیستم، بازم می خوام همه دنیای من باشه

چرا خدا ؟ چرا ؟ اون که یه روزی تنها کسم بود، تنها پناه دل بی کسم بود! تنهام گذاشت و رفت از کنارم ؟ از درد دوریش من بی قرارم !

1-     داری از کی گله می کنی ؟ چی داری میگی ؟

2-     از تنهایی ! از اینکه همه زندگیمو بزارم برای کسی که دنیای دیگه ای داره !

1-     یعنی همه چیو فراموش کردی ؟یادت نمیاد ؟ یا خودتو زدی به فراموش کاری ؟

2-     من چیزی یادم نمیاد ! من یادم میاد براش همه کار کردم! جونمو گذاشتم! قلبمو گذاشتم

1-     تو منظور منو می فهمی ! خودتو به اون راه نزن سر خودتو هم شیره نمال! ادای عاشقای شکست خورده رو هم در نیار. تو که نمی تونی خودتو فریب بدی ! یادت نمیاد خودت ازش خواستی بره دنبال دنیایی که خوشبختش کنه ؟ یادت نمیاد بهش می گفتی : "ترسم آخر در کنارم خسته و آزرده گردی ؟ با همه خوبیو پاکی در خزان پژمرده گردی ؟" یادت نمیاد که با گریه رفت ؟ فکر کن ؟ یادته بهت می گفت حاضره بمیره ولی تو دنیاش باشی ؟ یادته ؟

2-     بسه دیگه ! برو از اینجا نمی خوام صداتو بشنوم! چرا نمیزاری به درد خودم بمیرم ؟ برو

1-     من فقط وقتی میرم که تو واقعا و از ته دل بخوای که من برم ! الان داری اینو میگی ولی دلت می خواد که من بمونم ! تو خودت می خوای بهت یادآوری کنم چیزایی و که نمی خوای یا می ترسی به یادت بیاری

2-     نه! نمی خوام ! می خوام که بری ! من وجدان نمی خوام ! دیگه نمی خوام بسوزم ! خسته شدم !

1-     اگه فقط لحظه ای دلت از من بخواد که برم ، میرم ! ولی می خوای اسمشو بزار جبر ! می خوای اسمشو بزار اختیار ! ولی این چیزیه که تو هستی ! تو نمی خوای  وجدانتو بزاری کنار ...من می مونم و همه چیزایی و که گفتی بیادت میارم! تو بودی که می گفتی حاضری تا آخر عمر بسوزی ولی اون خوشبخت باشه ! تو بودی که می گفتی ...

2-     آره حق با توئه! هر روز عقلم بهم میگه وجدانتو بزار کنار ! ولی دلم راضی نمیشه ! ولی به خدا نمی دونستم اینقدر سخته دیگه بریدم ! می فهمی ؟

1-     نه ! نمی فهمم ! روزی که ازش خواستی بره می دونستی که قرار سختی بکشی ! می دونستی قرار کارت به جایی برسه که آرزوی مرگ کنی ! مگه تو نبودی که می گفتی "در مکتب ما عشق هم آغوشی نیست" می گفتی "عشق یعنی سوختن"  خوب انتظار نداشتی که آخر عشقت تخت خواب باشه ! پس بسوز !

..................

چی ؟ تو نمی تونی اینکارو بکنی ! یعنی حق نداری ؟!

2-     من که چیزی نگفتم !

1-     ولی بهش فکر کردی ! می خوای بری کجا دنبال بگردی ؟ مگه میشه از تو خیابون و پارک و حتی اینترنت عشق پیدا کرد ؟ یادته می گفتی "یادمان باشد اگر خاطرمان تنها شد، طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم|

2-     اینا همش شعره ! شعرای خودمو تحویل خودم نده !

1-     اولا که اینا فقط شعر نیست ! تو واقعا اینارو می گفتی ! بعدشم اینا شعر باشه ! مگه تو نیستی که روزی 17 بار می گی ایاک نستعین ؟ اینم شعره ؟ اصلا تا حالا شده بهش فکر کنی ؟ می خوای از یه مشت بی سر و پا بخوای کمکت کنن ؟

2-     درسته ! بازم حق با توئه ! حق منه که بسوزم! حالا میشه بری ؟

1-     نه! برم که تو همه چیو خراب کنی ؟ همون قدر که حقته بسوزی ، حق نداری بزاری بفهمه که داری می سوزی ! همه اینکارا رو کردی که خوشبخت بشه ! حالا مواظب باشه همه چیو خراب نکنی ! مبادا بزاری ناراحتیو تو چشمات ببینه !

2-     یعنی از چشمام بخوام بهش دروغ بگه ؟ من حتی با زبونم هیچوقت نتونستم بهش دروغ بگم ! حالا چجوری با چشمام دروغ بگم ؟

1-     این دیگه مشکل خودته ! می تونی چشماتو ببندی ! می تونی مسیرتو عوض کنی و از کوچه ای نری که چشمت به چشمش بیفته، می تونی بری تو ناکجا آبادو بمیری ! فقط حق نداری بزاری بفهمه ! دیگه خودت با عقل کوچیکت یه فکری بکن !

2-     چرا تحقیرم می کنی ؟ چرا باهام اینجوری حرف می زنی ؟ عجب وجدانی هستی تو دیگه !

1-     من فقط یه کم شوخ طبعم ! قصد توهین نداشتم! تو هم زرنگ بازی در نیار! بحث رو عوض نکن! من نمی زارم بری پیشش ! نمی زارم بری دنبال کسه دیگه ! حتی تا روزی که نتونستی فراموشش کنی بهت اجازه نمی دم به هیچ کسی فکر کنی ! اگه می خوای زندگیه یکی دیگه رو هم به گند بکشی اول باید قلبتو از همه گذشته ها پاک کنی ! چون تو بدون دل ، فقط 80 کیلو گوشت و پوست و استخونی! که اگه خیلی تحویلت بگیرم قیمتت می شه 500 هزار تومن هیچ کسی آیندشو با یه جنس 500 هزار تومنی شریک نمیشه

2-     باشه ! امشب به اندازه کافی یادآوری کردی ! من دیگه میرم بخوابم ! از کسی هم گله نمی کنم ! یعنی حق ندارم گله کنم ! همه چیزایی که سرم اومده خودم انتخاب کردم ! به جز وجود تو J که خوب فکر کنم اونم خودم انتحاب کردم J

تو بی کانتینیو

نظرات 10 + ارسال نظر
باران پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 02:53 ب.ظ

تو بی کانتینیو رو خوب اومدی...
میگم قلم زیبایی داری بی تعارف.
وجدان باحالی داشت اما چرا با حرفاش قانع نمیشه...
به نظرم توی دنیا از تعداد آدمها بیشتر دنیا داریم.اینطوریه که یکی اگه بخواد میتونه دنیاشو عوض کنه...البته اگه خودش بخواد...اگه نخواد که همه دنیا هم نمیتونن کاری بکنن.

مسافر پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 09:13 ب.ظ http://mosafer1986.wordpress.com

واسه این مطلب تو 360 کامنت نوشتم.
دنیای آدما با تغییر سنشوتن تغییر می کنه. البته بعضی چیزا دنیا به دنیا منتقل میشن. یعنی منتقل میشن به دنیاهای بعدی... این تا حدودی بستگی به صاجب دنیا داره.
ولی خاطرات تلخ و شیرین مشترک رو نمیشه جا گذاشت ...

مسافر پنج‌شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://mosafer1986.wordpress.com

نوشتم !

قطره باران جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 10:10 ق.ظ http://www.bazbaran61.blogfa.com

عجب وجدان پررویی ................ تلخه که ادم یهو همه دنیاشو از دست بده............. ولی همیشه میشه یه دنیای تازه رو تجربه کرد...

سحر جمعه 4 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 08:18 ب.ظ http://www.bidel.cov.ir/

سلام ...
از انسانها غمی به دل نگیر وقتی وبلاگی جدید میسازن ... یا قبلا داشتن و چیزی بروز ندادن ...
از انسانها غمی به دل نگیر که زورکی خبری از خودشون و وبلاگشون میدن ...
دیگه اینکه بعضی انسانهای دیگه وقتی می بینن که لابد خیلی مهم نیستن سعی می کنن کمتر ظاهر بشن ... چه برسه به اینکه آپ که می کنن خبر بدن ...
...

مسافر کوچولوی شهریور سه‌شنبه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 01:39 ق.ظ http://littleprince1364.blogfa.com/

سلام
چه خوبه که وجدان آدم اینجوری رک و راست حرفاشو بزنه. درستشم همینه دیگه. که وجدان تعارف نداشته باشه با آدم.نه؟ :)

میگم این قالب وبلاگتو عوض نمی کنی؟ یه جورایی خیلی خالیه. حالا از این جوابای فلسفی ندی که تیریپ درویشیه و اینا! :) یه قالب درویشی (ساده!) ولی قشنگ، بذاری خوف میشه ها :)

مسافر کوچولوی شهریور چهارشنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:09 ق.ظ http://littleprince1364.blogfa.com/

nice ghaleb!!i
:))

باران شنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1388 ساعت 12:56 ب.ظ http://baranbanoo.persianblog.ir

آپدیت نمی شود آیا...؟

سراب پنج‌شنبه 11 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 02:35 ق.ظ

بی تو طوفان زده ی دشت جنونم ،صید افتاده به خونم

تو چنان می گذری غافل از اندوه درونم ؟

بی من از کوچه گذر کردی و رفتی

بی من از شهر سفر کردی و رفتی

قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم

تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم !

تو ندیدی? نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی

چون در خانه ببستم، دگر از پای نشستم

گوئیا زلزله آمد، گوئیا خانه فرو ریخت سر من

بی تو من در همه شهر غریبم، بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی

بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی، تو همه بود و نبودی

تو همه شعر و سرودی، چه گریزی زبر من? که ز کویت نگریزم

گر بمیرم زغم دل، به تو هر گز نستیزم

من و یک لحظه جدایی؟

نتوانم . . . . نتوانم

بی تو من زنده بمانم

[ بدون نام ] یکشنبه 7 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:09 ب.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد