-
خانه و زندگی جدید من
چهارشنبه 10 شهریورماه سال 1389 23:47
اینجانب مهدی در تاریخ ۳ شهریور ۱۳۸۹ مصادف با ۱۴ رمضان ۱۴۳۱ مصادف یا ۲۵ آگوست ۲۰۱۰ زیباترین انتخاب زندگیمو کردم و وارد نیمه دوم زندگی شدم به همین مناسبت اسباب را جمع کردم و به خونه جدیدم بردم آدرس خونه جدید من هم اینه .. خوشحال میشم سر بزنید halflife.blogsky.com
-
دیوانه را محبت آرام میکند ...
سهشنبه 24 فروردینماه سال 1389 01:06
بهم محبت می کرد من نمی فهمیدم نمی دونم چرا ولی درک نمی کردم مراقبم بود ... هوامو داشت .. اگه به کسی نگاه می کردم دق می کرد ... اگه چیزی کم داشتم برام میاورد من نمی فهمیدم چرا اصلا درک نمی کردم یک اتفاق برام افتاد جوون بودم تغییر کردم بعضی هارو از خودم روندم یکیش هم اون جوابشو دیگه ندادم ... دیگه ندیدمش.. نه گذاشتم منو...
-
مرگ، وعده ای که فراموش می کنیم
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 22:20
دیشب خواب وحشتناکی دیدم ... تو اتاق نشسته بودم هوا آفتابی بود و روشن ... ناگهان آسمون سیاه شد ... تاریک تاریک ... صداهای بلندی میومد ... و یکدفعه باد شدیدی وزید ... درها و پنجره ها بسته بود ولی من باد رو حس می کردم ... دیوار های خونه کج شد ... من چسبیدم به دیوار ... داشتم از حال می رفتم ... احساس کردم روحم داره ار...
-
موفق شدم
یکشنبه 17 آبانماه سال 1388 21:35
من موفق شدم ... بالاخره تونستم ... دیگه داشتم از خودم نا امید می شدم ... فکر می کردم هیچوقت نمی تونم ... فکر می کردم هیچوقت موفق نمی شم ... داشت کم کم باورم می شد که خلقت من طوری بوده که موفق به اینکار نشم ... ناامید شده بودم ... دیگه داشتم سعی می کردم زندگیمو با وجود این نا توانی ادامه بدم ... ولی امروز همه چی فرق...
-
تلخ و شیرین
شنبه 14 شهریورماه سال 1388 00:29
تلخ کنی تلخ شوم ، لطف کنی لطف شوم .... ولی من یاد نگرفتم تلخ شوم .... پس ... تلخ کنی لطف شوم ، لطف کنی لطف شوم .... پس ... با من تلخی نکن
-
حسرت های بیهوده
جمعه 16 مردادماه سال 1388 01:04
انالله واناالیه راجعون نمی دونم چی شد! نمی دونم چجوری دارم می نویسم این روزها اونقدر غم داشتم که حتی حال آپ کردن هم نداشتم من بلد نبودم غم هامو با بقیه تقسیم کنم همیشه تو خودم می ریختم حسرت می خورم چرا 16 تیر که شام با مجید و محسن رفتیم باغ مجبورش نکردیم که نره بیرون از خونه فقط دو سه بار بهش گفتیم .. من با زبون خودم...
-
سگ
سهشنبه 29 اردیبهشتماه سال 1388 15:36
به فکر عاشقان سگ صفت باش ... که غیر از ما کسی به فکر ما نیست ... اندر احوالات سگ: سگ موجودی است بسیار با وفا که در روایات متعددی آمده اگر به سگی غذا بدی تا آخر عمرش هر وقت تورو ببینه بهت سلام می کنه ؛هاپ هاپ؛ و خلاصه اگه کسی اذیتت کنه به عنوان بادی گارد عمل می کنه ... ولی حالا بیا به یه آدم خوبی کن ... خیلی با مرام...
-
وحشی
سهشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1388 10:18
این طبیعت من بود ... من وحشی بودم ... خیلی وحشی .... اگه کسی بهم دست میزد لگد می انداختم ... به هیچکس سواری نمی دادم ... کسی جرات نمی کرد به من نزدیک بشه حتی صاحبام ... وقتی می خواستند بدوم ، صاف وای میستادم .... وقتی می خواستند وایستم، می دویدم ... تازه اونا صاحبام بودند ، وای به روزی که یک نفر دیگه ازم می خواست...
-
مرغ وحشی
پنجشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1388 01:41
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی ز بامی که برخاست ُمشکل نشیند ... . لعنت به این مرغ وحشی که هر چی آزردیش از بامت بر نخاست
-
زندگی نامه
شنبه 12 اردیبهشتماه سال 1388 21:35
سلام دوستان و دشمنان عزیز امروز می خوام یه بیوگرافی از خودم بنویسم یعنی از شخصیت وبلاگیم که اگه یه روزی حافظه مو از دست دادم بیام اینو بخونم و یادم بیاد کی بودم پیش دانشگاهی که بودم سال ۸۰ مجید لالی گیر داده بود که یه چیز جدید اومده به اسم وبلاگ ... شایدم سوم بودم یعنی سال ۷۹ خلاصه هرچی تعریف می کرد برامون ما می گفتیم...
-
دنیای من
دوشنبه 31 فروردینماه سال 1388 01:26
داستانی تو ۳۶۰ نوشتم که حالا قسمت دومشو نوشتم ! هر دوشو می زارم : --------------- دنیای من Thursday May 29, 2008 - 11:08pm قبل از اینکه به دنیا بیایم هستیم ولی تو یه دنیای دیگه که الان یادمون نیست چجوری بوده. وقتی تو رحم هستیم دنیایی داریم و وقتی به دنیا میایم هم دنیایه دیگه که احتمالا زیاد جالب نیست، وگرنه اونقدر...
-
مرگ - این حقیقت دردناک برای بازماندگان
جمعه 16 اسفندماه سال 1387 18:59
دیروز خبر فوت همسر پسر عمم (حمید) رو دادند! خشکم زد ! یک خانوم جوان با ٣ تا بچه - یک خانم مهربون که فکر نمی کنم کسی باشه که کوچیکترین دلخوری ازش داشته باشه مینا دختر بزرگشون الان دبیرستانیه - زهرا کوچولو وقتی بدنیا اومد که تهران بودند! الان باید راهنمایی باشه، پیش ما بزرگ شد - علی کوچولو هم سال دیگه میره پیش دبستانی !...
-
کیش و مات شدم ! ولی نه تو این شطرنج!
شنبه 5 آبانماه سال 1386 23:05
می دونم شکست خوردم ... همه می دونن که من باختم ... ولی چیزی که نمی دونن اینه که تو کدوم بازی باختم همه فکر می کنن چون قید زندگی انسانوار رو زدم و اومدم به چیزی دل بستم که رسیدن بهش محاله باختم کاش می تونستم داد بزنم و بگم اگه یک کار تو زندگیم کردم که ازش پشیمون نیستم همین بوده. من یه جای دیگه تو یه بازیه دیگه باختم ....
-
کاش دیروز فرشته می دیدمتو امروز شیطان ...
سهشنبه 22 خردادماه سال 1386 20:39
عصبانیم می کردی سرت داد می زدم ... بهت فحش می دادم ... حتی دستمو روت بلند می کردم ... شب که می خواستم بخوابم با خودم می گفتم با همه خوبیهایی که بهش می کنم چرا اینقدر عذابم میده ؟! همیشه تو ذهنم من آدم خوبه بودمو تو آدم بده ! من همه وجودم خوبی بود و تو بدی ... امروز که دیگه همه چی تموم شده ..... حالا اصلا یادم نمیاد...
-
وقتی مجنون به لیلی رسید
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 23:29
امان از عشق … یه روزایی بود که اگه یه پسر یا دختری تو یه ده یا روستا یا حتی شهر عاشق می شد انگشت نما بود … حتی ۲۰۰ سال قبل از اون تو هر کشور یک عاشق وجود داشت که تو ایران عزیزمون مجنون بود … ولی حالا عاشقای دلشکسه از در و دیوار شهرا و روستا ها بالا میرن …. روزگار غریبی است …. همه این عاشقا گله می کنن که چرا به وصال...
-
نقدی به یک شعر ....
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 23:57
وفا نکردی و کردم ( می خواست تو هم وفا نکنی ! کی مجبورت کرده بود؟) خطا ندیدی و دیدم (می خواست تو هم خطا کنی. ) رمیدی و نرمیدم بریدی و نبریدم (اگه خودت خواستی خویشتنداری کنی دیگه حق اعتراض نداری.... خودت کردی که لعنت بر خودت باد) اگر ز جان ملامت شنیدم از تو شنیدم وگر ز کعبه ندامت کشیدم از تو کشیدم شکوه دارم شکوه دارم با...
-
به امید یار
سهشنبه 16 آبانماه سال 1385 23:41
دمدمای صبح بود. هوا کم کم داشت روشن می شد ... چشمامو کم کم باز کردم . یه لحظه احساس کردم تو پیشم نیستی ... برگشتمو رو تخت رو نگاه کردم ! تو نبودی ... از جا پریدم .. رفتم تو آشپزخونه رو گشتم نبودی ... حمام ... دستشویی ... زیرزمین ... حیاط ... هیچ جا نبودی قلبم رو 1000 تا می زد ... همیشه بزرگ ترین ترسم از دست دادن تو...
-
یاد ایامی ...
جمعه 28 مهرماه سال 1385 02:14
سلام ... این فقط شروعی بی هدف است ... امیدوارم روزی با هدف بنویسم ... بابای ------------------------------------------- لعنت به زمان ... این متنی که بالا گذاشتم اولین متنی بود که تو اولین وبلاگم گذاشتم ...(سه شنبه ۶ اسفند ۱۳۸۱) ۳ سال و اندی گذشت از این زندگی ... هر روز بدتر از دیروز (دینگ دینگ) حالا که نگاه می کنم از...
-
دسته بندی آدمها
شنبه 15 مهرماه سال 1385 00:09
سلام ... (خوب این متنو تو وبلاگه قبلیم نوشته بودم داشتم می خوندمش دیدم بد هم ننوشتم .. گفتم بیارمش اینجا یاد دوران گذشته) -------------------------------- خوب امروز می خوایم نتایج تحقیقات یک دانشگاه معتبر رو ارائه بدیم : آدما ۲ دسته هستند : ۱- اونایی که عاشق می شنو همه چیشونو از دست می دند ۲- اونایی که عاشق می شنو همه...
-
کوچه
شنبه 8 مهرماه سال 1385 23:32
سلام .. خوبید ؟ این شعرو امشب تو یه سایت دیدم و یادم از جوونی های خودم افتاد و روزگارایی که با این شعرا زندگی میکردم ... ولی این بار یه جور دیگه دیدمش .. فکر کنم دیدم عوض شده .. قضیه چشم استاد و این چیزا دیگه .. یه ایرادایی داشتم به شهر که با رنگ سبز داخل شعر نوشتم ... فقط مخاطب این جمله ها یک شخصیت حقیقی هست که من...
-
قایم باشک
جمعه 7 مهرماه سال 1385 22:31
به رسم بازی های بچه گانه خوش بودیم و به هیچ چیز فکر نمی کردیم جز لذت حال ... حتی به اینده هم لحظه نگاه نمی کردیم یک روز تو گفتی بیا قایم باشک بازی کنیم ... من هم مثل همیشه پذیرفتم ... ولی افسوس که این بار تو کلک زدی .. هنوز من چشم نگذاشته بودم که تو رفتی و برای همیشه پنهان شدی ... سال هاست که به یاد روزهای بچگی به...
-
چی شد که این شد ؟
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1385 23:31
سلام خوبید ؟ راستش الان حس نوشتن نیست ... فقط اینجا رو واسه این ساختم که یه کم این افکار به هم ریخته رو سر و سامون بدم .... و بعد از ۲ سال دوری از وبلاگ ها از یه جای جدید شروع کنم فعلا بای تا بعد